کد مطلب:235306 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

کرامت 26
چگونه دختر شفا یافت؟

روز نهم شوال سال 1343 دست راست شل شده كوكب دختر حاج غلامحسین جابوزی [1] شفا داده شد؛ پدر دختر گفت: یك شب در خانه ی ما اتفاقی هولناك افتاد؛ این دختر از هول و اندوه، دست راستش به درد آمد تا سه روز به درد گرفتار بود؛ بعد دستش از حركت افتاد؛ او را از قریه ی خود برای معالجه به كاشمر آوردم؛ نزد پزشك رفتم؛ پزشك برای معالجه ی آن كوشید؛ ولی بیماری او بهبود نیافت.



[ صفحه 177]



به مشهد مقدس مشرف شدیم ظاهرا برای معالجه؛ ولی باطنا برای استشفا از دربار حضرت رضا علیه السلام؛ چند روزی نزد پزشكان ایرانی رفتیم فایده ای ندیدیم؛ بعدا به دكتری آلمانی مراجعه كردیم طبیب مذكور، برای معالجه. دختر را برهنه كرد. دختر گفت: وقتی خود را در نزد آن اجنبی كافر. برهنه دیدم خیلی بر من گران آمد و بر من سخت گذشت كه از خدا آرزوی مرگ كردم و گفتم: ای كاش مرده بودم! و ناموس خود را پیش اجنبی كافر، برهنه نمی دیدم.

دكتر دستور داد: چشمهای دختر را بستند.

سپس به او گفت: به هر عضوی كه دست می گذارم بگو. دست بر روی هر عضوی می گذاشت دخترم می گفت: فلان عضو است تا وقتی كه دست، بر روی دست راست او نهاد دختر ابدا اظهار درد نكرد. چون معلوم شد، كه احساس درد نمی كند؛ لباسهایش را به او پوشانده، چشمهایش را باز كرد و گفت: این دست علاج ندارد؛ سه مرتبه گفت: دست مرده است و روح ندارد؛ او را نزد امام خودتان ببرید مگر پیغمبر یا امام آن را علاج كند.

از این سخن یقین كردم. بجز پناه بردن به طبیب حقیقی، حضرت رضا علیه السلام چاره ای نیست.



فكر بهبود خود ای دل! ز در دیگر كن

درد عاشق نشود به ز مداوای طبیب



او را به حمام فرستادم تا پاكیزه شود و غسل نماید.



شست و شویی كن و آنگه به خرابات، خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده



پاك و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی

كه صفایی ندهد آب تراب آلوده



نزدیك غروب بود كه مشرف به حرم امن و كعبه ی حقیقی شدیم.

دخترم در پیش روی مبارك، جلو ضریح نشست و عرض كرد: یا امام



[ صفحه 178]



رضا علیه السلام! یا شفا یا مرگ.

من هم سخن او را به ساحت اقدس حضرت رضا علیه السلام عرض كردم وهر دو با هم بسیار گریستیم.

آن گاه به یادم آمد كه امروز نماز ظهر و عصر نخوانده ایم. به دخترم گفتم: برخیز! كه نماز نخوانده ایم از جا برخاسته، به مسجد زنانه ای - كه در حرم شریف است - برای ادای نماز رفت؛ من هم در جلو مسجد، مشغول نماز شدم.

هنوز نماز تمام نشده بود، دیدم دختر، بسرعت از مسجد زنانه بیرون آمد و از جلو من گذشت پس از تمام كردن نماز به جست و جوی او رفتم كه چنانچه به طرف منزل رفته باشد، او را ببینم كه به خاطر ندانستن راه خانه، سرگردان نشود.

ناگهان دیدم كه او در كنار ضریح مطهر نشسته و اظهار حاجت می كرد. و می گفت: یا مرگ یا شفا.

گفتم: كوكب! برخیز. تا به منزل رفته، تجدید وضو كنیم و برگردیم گفت: اگر شما مایلی برو؛ ولی من از اینجا برنمی خیزم تا مرگ یا شفای خود را نگیرم.

از انقلاب حال او، من هم منقلب شدم و شروع كردم به گریستن؛ سپس از حرم بیرون آمده، به منزل خود - كه در سرای گندم آباد بود - رفتم؛ با دوستان همسفرمان كه چای حاضر كرده بودند؛ نشسته مشغول صرف چای شدم كه ناگاه دیدم دخترم با عجله آمد.

تعجب كردم و گفتم: كوكب! تو كه گفتی تا مرگ یا شفای خود را نگیرم از كنار ضریح مطهر برنمی خیزم؛ چرا به این زودی آمدی؟

گفت: پدرجان! حضرت رضا علیه السلام مرا شفا داد. گفتم: راست می گویی؟ گفت نگاه كن و ببین.

در این موقع دست شل شده ی خود را بلند كرده، فرود آورد؛ به طوری كه هیچ اثری از فلج در آن نبود؛ آن گاه گفت: پیوسته خدمت حضرت رضا علیه السلام عرض



[ صفحه 179]



می كردم: یا مرگ یا شفا.

یك مرتبه حالتی مانند خواب به من دست داد و سرم را روی زانو گذاردم، سید بزرگواری را در میان ضریح دیدم كه لباسی سیاه در بر و عمامه ای سبز بر سر داشت و صورتش در نهایت نورانی بود؛ دست شل شده ی مرا میان ضریح كشید و از طرف شانه تا سر انگشتانم دست مالید و فرمود: دست تو عیبی ندارد؛ ناگاه انگشت پایم به درد آمد. چشم باز كردم دیدم یك نفر از خدمتگزاران حرم برای روشن كردن چراغهای بالای ضریح، كرسی نهاده؛ اتفاقا یك پایه ی آن روی انگشت پایم قرار گرفته است. از جای برخاستم فهمیدم كه امام هشتم علیه السلام در من به نظر مرحمت نگریسته و مرا شفا داده است؛ لذا بزودی خود را به خانه رسانیدم كه به شما بشارت دهم.

میرزا ابوالقاسم خان گفت: وقتی اولیاء آستانقدس اطلاع یافتند، از آقای اسماعیل خان دیلمی - كه از طرف اداره ی قزاقخانه، بعضی كارهای آستانقدس به او واگذار شده بود - درخواست كردند كه پیش دكتر آلمانی برود و در این خصوص تصدیقی بگیرد. صبح آن شب دختر و پدرش را پیش دكتر بردند. وقتی دست او را سلام دید، چنین نوشت:

روز یك شنبه نهم شوال دست راست كوكب خانم دختر حاج غلامحسین ترشیزی را معاینه كردم.

از كتف تا پنجه لمس بود؛ بنابراین او را راهنمایی كردم كه به حرم مطهر مشرف شود كه به دعا و ثنا معالجه گردد. امروز صبح دوشنبه دهم شوال، همان دست را بكلی سالم دیدم؛ یقین دارم كه این معالجه همان دعا و ثنایی است كه در حرم مطهر شده است خدا مبارك كند.

دهم شوال 1343 دكتر فرانك

پس از امضاء در روزنامه ی مهر منیر نیز به چاپ رسید.



[ صفحه 180]




[1] جابوز يكي از قراء كاشمر است.